حسین سالار قلبها
رسول اسلام هر سال چند روز به غار حرا میرفت. در آنجا به هنگام عبادت خدای واحد حالت خاصی به او دست میداد. یک سال طبق معمول برای عبادت به کوه حرا که در سه میلی مکه واقع است رفته بود. موقع برگشتن حالتی غیر عادی داشت:رنگ پریده و ذگرگون بود وقتی به نزد خدیجه آمد فرمود: همانطور که من در کوه حرا مشغول عبادت بودم شنیدم جبرئیل در گوش من چنین میگوید: بخوان به نام پروردگارت که انسان را از خون بسته آفرید.ای محمد تو رسول خدایی و من هم فرشتة او جبرئیلم و سپس به خدیجه فرمود: این سخن وحی اللهی است و من نیروی نبوت و پیامبری را در خود احساس میکنم. خدیجه هیچ گونه تردیدی در صداقت شوهرش احساس نکرد و بر نبوت شوهرش عقیدمند شد و بیدرنگ به نزد پسرعمویش ورقه که مردی دانشمند بود شتافت و آنچه از شوهرش شنیده بود برای او نقل کرد ورقه گفت: سوگند به او که جان ورقه به دست اوست اگر سخن چنین باشد که میگویی این همان فرشته و ناموس اکبری است که بر موسیابن عمران فرود آمد و محمد پیامبر این امت است. خدیجه به نزد شوهرش بازگشت و گفتار ورقه را برای او باز گفت و آن حضرت در سخن ورقه دلش محکم شد. برخاست و به مسجدالحرام آمد و هفت بار دور کعبه طواف کرد. آنگاه به خانة خود بازگشت...
سه سال دعوت خود را مخفی ساخت و چه کشید خدایش میداند و بس، دلسوزیهای او جز ریشخند و مسخره بازده دیگری نداشت. کم کم کار مسخره و ریشخند و سپس تهدید وبه مرگ به اذیت کشید. کار او و یارانش و حتی همسر سرمایهدارش به محاصرة اقتصادی در شعب ابیطالب کشید و پاسخ او در برابر مضیقهها و فشارهای کمرشکن و دردآلود این بود: اگر خورشید را در کف دست راست من نهید و ماه را در دست چپم بگذارید از دعوتم دست برنمیدارم. اینجا بود که قریش و چاقوکشان جزیره به فکر خاموش ساختن و آزار آن حضرت افتادند. چه کردند؟ خدا میداند و رسول. کار به جایی رسید که روزی فرمود:هیچ پیامبری مانند من آزار نشد.
هیچ انقلابگری بدون تحمل اذیت وآزار و دادن خون و تقدیم سخاوتمندانه شهید به آرمانهای انقلابی خود نخواهد رسید چه کسی نمیداند که بزرگ انقلابی تاریخ در راستای عبور انقلاب از کانال پیروزی عزیزترین یارانش همسرش را در درة سوزان ابیطالب قربانی هدفهای عالیة انقلابیش کرد. چه کسی نمیداند که رسول خدا انقلاب توحیدی را با تقدیم شهیدانی گمنام از گذرگاه بدر و احد و خیبر و حنین و ... عبود داد؟ تاریخ چگونه حوادثی چونان ماجرای سمیه همسر یاسر فاطمه همسر علی و هند همسر عمروبن جموح را از یاد خواهد برد؟
با چه خیالی دسته دسته میکوچند؟ فکر میکنی کلمه توحید دل آنان را شیدای خود ساخته است؟ مگر نه این است که هر وقت در محیطی تیره بر زبان جاری شد چون هذیان دیوانگان با تمسخر روبرو شد؟ و یا گویی کلمةکفرآمیزی است که باید به دست فراموشی سپرده شود و داغ باطل بر پیشانیش بخورد. گویا این شبهای دیرگذر و طولانی پردة سیاهی است که کاروان توحید خود را به آن پیچیده آرام آرام از سینة صحرا میگذرد تا دو هجرت همانند تلاش دزدان فراری انجام گیرد و کاروانیان حبشه و مدینه برای نجات خود رو به غربتگاه آورند.
چگونه و با چته دلی میکوچند؟ مگر نه کلمهای که آنها را مفتون خود ساخته است آورنده و پذیرندهاش را به یکسان به سوی بلاهای جانکاه و شکنجه و آوارگی میکشاند؟ کلمهای که مردی آن را در خلوت برای چند انسان معدود تکرار میکند و چه ارزشی دارد؟ کوه حرا از چه زمانی کعبة عرب شده است؟ و کعبهای برای مکه و مدینه و غار چگونه این اجازه را به خود داده است؟ وآن کاروانیان کیانند؟ این ضعیفان و طبقه بیچاره از کدامین زمان بر سروران قوم خود پیروز گشتهاند؟ چاه بدر شاهد نخستین درگیری میان اربابان و نوکران شد و کلمه ارزش خود را تثبیت کرد تا برای همیشه داور نبردها باشد نبردهایی میان سروران و گردنکشانی که از سرنوشت تازة خود سخت در اضطرابند و نوکرانی که سرنوشت و خوشبختی خویش را به دست آورده و مورد حسادت واقع شدهاند میان گروهی که افتخارات و عظمت خود را در ادامة وضع موجود میدانند و گروه دیگری که در پی اشعة تابناک به هرجامیزنند تا بار ظلمتهای سنگین و ستمها و ذلتهای پیشین را از دوششان بردارند.
جنگ بدر پایان نخواهد یافت مگر اینکه پایههای کلمه استوارتر گردد و مقامش به اوجر شکوه برسد و آنگاه کلمه به تأثیرات خود چنگ زند همچنانکه دلیل بر منطق صحیح و این آوارگان بر امیدهای تازه و غریق به طناب چنگ میزند.
و آنگاه کلمه با دو بال خیر و خون پر خواهد گشود با دو نیروی جمال و دادگری جان خواهد یافت تا از ورای پردههای اوهام بگذرد و سطح تفکر بشر را در یک وضع رویایی با رهبری عقل بالا نبرد. و تا آنگاه که کلمه همه جا را با نسیم محبت پر سازد و حروفش خون دلها را گرمی و حرارت بخشد.
و آنگاه خواهیم دید که الله اکبر همان خدای موسی عیسی و محمد است خدایی توانا با وجود همراه است مانند انجام که با آغاز توأم است قرون و اعصار با اراده و خواست او درهم می پیچد مانند کرانههای افق که در فضا فرو میروند. همة برگشتنگاهها به سوی اورهسپارند، در صورتی که بعضی از آنها کانون مستقلی است که خطوط هزاران دایره برگرد آن میچرخند و سرانجام به آن میرسند.
و خدای مهربان که مسافران درماندة کره خاکی را در حوزه مهر خود پناه میدهد رهبر این آوارگان محمد است که آنان را از چنگال گردنکشان قریش میگیرد مگر نه پیش از او عیسی به این کار دست زد و بیچارگان قوم خود را از چنگ بزرگان روم رها کرد؟ فجر سینه سیاه شب را میدرد و کلمه دل اندیشهها و افکار سیاه را میشکافد و تا آخرین نقطه چشم اندازها و دورترین کرانهها میتازد.
و آنگاه غار شکاف کوهی است که سیل نور از آن می غرد و سرازیر میشود و گردنکشان ورشکسته کعبه را به جزع وامیدارد شکوه هبل به پایان میرسد و کاروانیان سرگردان برای رسیدن به غار ازدحام میکنند و پیش از کاروانیان شعور و عقلشان بدانجا میرسد گویی عقل و شعور عنان خود را از دست صاحبانشان ربوده است و از کاروانیان رمیدهاند. و یا این کاروانیان که عقل خود را از دست دادهاند در سینة سایهزار فرحزایی خیمه میزنند. گویی به آسایشگاهی رسیدهاند که خاطر را از دلهره و اضطراب سرنوشت باز میدارد.
نقاب کنار میرود پرده میافتد حقیقت با بدن عریان ظاهر میگردد: رسالت نو انسان جدید.
اینان همان درماندگان کرة خاکی و افتادگان بشریتند که امروز پیشانی خود را روی خاک میسایند و وقتی سراز خاک برداشتند این بار پیشانی نه چهرهای فروزانتر از سیمای آفتاب خواهند داشت و انسان ارزش خود را در قلمرو وجود و سرنوشتش ظاهر میکند زیرا دیگر راه خود را با گمهای خود میرود و سرنوشت خود را با اراده خویش تعیین میکند. آزادهای است که نه پا به زنجیر تقلیدها دارد و نه گردن به یوغ ذلت بردگی.
همانطور که چاه بدر از احد یاری خواست احد به غزوة خندق پناه برد. و دیگر دیر شده است که خندق از دژهای پولادین خیبر استمداد کند زیرا غار حرا فریاد میکشدکه: کجاست مکةگردنکشان و کجاست کعبه بتان تا این طنین روحانی را خفه کند طنینی که فضا را درمینوردد و میرود تا از مرزهای جزیره العرب و از شرق و غرب گذشته و در هر جا که موجودی به نام انسان پیدا شود و هر قلمروی که روی خط زمان و مکان قرار دارد دامن گسترد.

By Ashoora.ir & Night Skin